یک چادر، دو امداد

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

از نظمی که داشت حیرت می کردم. هیچ وقت نشد کسی را معطل خود کند اگر قرار و یا برنامه ای داشت، گاهی نیم ساعت زودتر مهیای رفتن می‌شد تا قبل از وقت، آنجا باشد.وقتی می‌خواستیم به جایی برویم زودتر از بقیه لباس می پوشید و می‌نشست تا بقیه آماده شوند.تا قبل از آن که بیماری گ، او را از پا بیاندازد، به هر زحمتی بود خودش کارهایش را انجام می داد.ما بچه ها که در خدمتگزاری آماده بودیم، اما حتی به اندازه آوردن یک لیوان آب هم از ما درخواستی نداشت.راوی: حجت الاسلام علی مصباح ، حجت‌الاسلام مجتبی مصباحمنبع : کتاب خط ها و خاطره ها (گذری بر زندگی علامه محمدتقی مصباح) خاطره شماره ۲۱۸ و ۲۲۴.علامه مصباح فرمودند : «همه ما این را می‌دانیم ولی در عمل فراموش می‌کنیم که این لحظات زندگی چقدر ارزشمند است. اگر بدانیم از هر نفس کشیدنش ما می‌توانیم چقدر استفاده کنیم برای زندگی ابدی خودمان، خیلی بیشتر قدرش را میدانیم؛ ولی غفلت می کنیم. گاهی نه تنها از این لحظات بسیار گرانبها استفاده ای نمی کنیم، بلکه سعی می کنیم یک جوری بگذرانیم که نفهمیم چگونه گذشت. سرگرمی های سالم و حلال، گاهی برای این است که انسان نفهمد زندگی چگونه گذشت. بدبخت آن کسانی هستند که طوری این سرگرمی را برای خودشان درست می‌کنند که عقلشان هم از بین برود؛ حالا با مواد مخدر یا با مسکرات یا با چیزهای لهو و لعبی که حرام است چقدر بیچارگی است که آدم سرمایه ای داشته باشد و آن را به دست خودش آتش بزند!»منبع : کتاب خط ها و خاطره ها (گذری بر زندگی علامه محمدتقی مصباح) خاطره شماره ۲۴۴.علامه در جمع تعدادی از دانش آموختگان طرح ولایت فرمود:«بیعت مردم کوفه با مسلم بن عقیل در واقع بیعت با امام حسین بود؛ چون حضرت مسلم، نمایندۀ امام بود. اگر امام حسین برای ١٤٠٠ سال بعد یک چادر، دو امداد...
ما را در سایت یک چادر، دو امداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fehadi بازدید : 66 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 16:02

آمده بودند خدمت آیت الله بهجت. دغدغۀ آخرتشان را داشتند. خواهش کردند خودش یا روحانی مورد اعتمادش برای آنها درس اخلاق بگوید.اندکی تأمل کرد بهتر از آقای مصباح سراغ نداشت رو کرد به بازاری‌ها و گفت: «آقای مصباح مورد تأیید من است. بروید و از ایشان بخواهید که برایتان درس اخلاق بگوید. من هم از او می‌خواهم که درخواستتان را قبول کند».راوی :حجت الاسلام مرتضی آقاتهرانیمنبع : کتاب خط ها و خاطره ها (گذری بر زندگی علامه محمدتقی مصباح) خاطره شماره ۱۱۲.در حوزه به معلم اخلاق و عرفان شهره بود. اهل کرامات بود و چیزهایی می دید که دیگران نمی‌دیدند. با کسی هم تعارف نداشت گاه در جواب التماس دعای اطرافیان، با صراحت میگفت: «با دعا کسی آدم نمی‌شود»اما وقتی آقای مصباح به درس اخلاق او می‌رفت، آیت الله بهاءالدینی به احترامش بلند می‌شد و او را در کنار خود می نشاند. میگفت «من در تو سیمای قرآن را میبینم»راوی: حجت الاسلام روان بخشمنبع : کتاب خط ها و خاطره ها (گذری بر زندگی علامه محمدتقی مصباح) خاطره شماره ۱۱۴.با جمعی از اساتید از اساتید طرح ولایت رفته بودیم خدمت آیت الله مظاهری.صحبت‌هایی پیش آمد و ذکر خیر شد از علامه.آقای مظاهری فرمود: «هم آیت الله بهجت را میشناسم و هم آیت الله مصباح. اگر اخلاص آقای مصباحاز آیت الله بهجت بیشتر نباشد کمتر نیست».راوی: حجت الاسلام ولی الله زحمتکشمنبع : کتاب خط ها و خاطره ها (گذری بر زندگی علامه محمدتقی مصباح) خاطره شماره ۱۱۹.هر چه از ایشان به دستم میرسید میخواندم.یک وقت جزوه هایی رسید. با وجود مشغله های فراوان چند روزه آن را خواندم. بعدها که چاپ شد باز آن را مطالعه کردم و این گونه کتاب «حول العرفان الاسلامی» را دو مرتبه خواندم.هر کتابی که از ایشان برسد فارسی باشد یا عربی میان کا یک چادر، دو امداد...
ما را در سایت یک چادر، دو امداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fehadi بازدید : 82 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 16:02

کودکیشبی در عالم رؤیا به خواب دید که وضع حمل کرده و قرآنی را به دنیا آورده است وقتی بیدار شد احساس خوبی داشت؛ اما نمیدانست تعبیر خوابش چیست.سالها بعد معنای خوابش را فهمید محمدتقیِ او عالم دین شد و بیشاز ۱۷۰ کتاب در تبیین قرآن و معارف دینی نوشتراوی حجت الاسلام مجتبی مصباحمنبع : کتاب خط ها و خاطره ها (گذری بر زندگی علامه محمدتقی مصباح) خاطره شماره ۱.مرحوم آخوندی موقوفه ای در یزد داشت. هر وقت برای سرکشی به آن به یزد میرفت مهمان خانه آنها میشد. رفتارهای ،او محمدتقی را مجذوب خود می کرد.محمدتقی میدید که نیمه های شب شیخ بر می خیزد، وضو می گیرد و فانوس به دست راهی مسجد می‌شود.روزی شیخ، محمدتقی را در حال نماز دید؛ جمله ای گفت و آتشی به جانش انداخت «بچه ای که به این خوبی نماز میخواند و درس می خواند چه خوب است که طلبه و عالم دین شود» از پدر هم خواست تا محمدتقی را برای سربازی امام زمان کنار بگذارد.منبع : کتاب خط ها و خاطره ها (گذری بر زندگی علامه محمدتقی مصباح) خاطره شماره ۴.دستش تنگ بود و سایهٔ فقر و نداری بر سرش سنگینی می‌کرد.نامه نوشت به آیت الله حجت که شنیده ام به طلبه ها مهر نان میدهید من هم طلبه هستم و الان مشغول تحصیل.ولی هر چه کرد نتوانست با خودش کنار بیاید و نامه را پاره کرد. با خودش گفت خدا که میداند حضرت ولی عصر که میداند برای چه نیازم را پیش بنده خدا ببرم؟راوی : حجت الاسلام على مصباحمنبع : کتاب خط ها و خاطره ها (گذری بر زندگی علامه محمدتقی مصباح) خاطره شماره ۹.گاهی پس از درس و گاهی بین راه سؤالی میپرسید و جوابی می گرفت.حالات معنوی و تدریس عالی علامه، محمدتقی را مجذوب خود کرده بود و سؤالهای دقیقش ، توجه علامه را به او جلب.کمی بعد، شاگرد درس خصوصی او شد و به طور ویژه از راهنمای یک چادر، دو امداد...
ما را در سایت یک چادر، دو امداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fehadi بازدید : 84 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 16:02